پاراگرافی از کتاب متافیزیک عشق اثر آرتور شوپنهاور
#وهمی شهوی انسان را به این سوق میدهد که باور کند آغوش زنی که #زیباییاش او را مجذوب ساخته بیش از آغوش هر زن دیگری به او لذت میدهد یا منحصراً معطوف فرد خاصی میشود و وی را متقاعد میکند که #تملک این فرد خوشحالیِ بیحصری برای او به ارمغان میآورد. از این رو، وی خیال میکند که دارد برای #لذت خود، تلاش و فداکاری میکند، حال آن که این کارها را صرفاً برای حفظ گونه صحیح و معینِ «نوع» انجام میدهد و قرار است یک فردیت مشخص و خاصی به هستی دست بیابد که تنها میتواند از این والدین به وجود بیاید.
هر کسی که #عاشق شده باشد پس از اینکه نهایتاً به لذت دست یافت، بیداریِ خارقالعادهای از خواب وهم را تجربه میکند و با حیرت مشاهده میکند که آنچه با چنان شوقی در پی آن بوده صرفاً مانند هر #ارضای جنسیِ دیگری عمل میکند، به طوری که وی احساس میکند که سود چندانی به دست نیاورده.
از سوی دیگر، ارضا در واقع فقط به سود «نوع» است و از این رو به آگاهی فرد نمیآید، یعنی فردی که در اینجا سرشار از اراده نوع بوده و با فداکاری بسیار به حصول هدفی کمک کرده که به هیچ رو #هدف خود او نبوده است.
پس از اتمام این کار بزرگ، کسی که عاشق شده بود خود را #فریب خورده مییابد زیرا وهمی که فرد را بازیچهی نوع کرده بود اکنون از میان میرود.