پاییز آمد و تو نیامدى و
پاى رفتن را روىِ غرورَم گذاشتى...
مردِ من، هرجا که هستى
هرجا که رفتى
بى مَن …
پاییز آمد و تو نیامدى و
پاى رفتن را روىِ غرورَم گذاشتى...
مردِ من، هرجا که هستى
هرجا که رفتى
بى مَن …
تازه فهمیدم چقدر سخته، جدایى از کسى که دلت پیشش بدجورى گیره!
انگارى...
انگارى یه تیکه ى تَپَنده از وجودِتون رو پیشِ همدیگه جا گذاشتین...
وَ این تلخ ترین تراژدىِ تاریخ،
تمامِ عُمر مثه طنابِ دار دُرِ گردنت میپیچه و با کوچک ترین نسیمى مــُـــــدام خَفَت میکنه... …